شیخ را گفتند : علم بهتر است یا ثروت ؟
شیخ بیدرنگ شمشیر از میان بیرون آورد و مانند جومونگ مرید بخت برگشته رابه سه پاره ی نامساوی تقسیم نمود و گفت : سالهاست که هیچ خری بین دو راهی علم و ثروت گیر نمیکند .....مریدان در حالیکه انگشت به دندان گرفته ولرزشی وجودشان را فرا گرفته بود گفتند یا شیخ ما را دلیلی عیان ساز تا جان فدا کنیم
شیخ گفت :در عنفوان جوانی مرا دوستی بود که با هم به مکتب میرفتیم ،دوستم ترک تحصیل کرد من معلم مکتب شدم...
حالا او پورشه دارد و من پوشه..
.او اوراق مشارکت دارد ومن اوراق امتحانی...
او عینک آفتابی من عینک ته استکانی...
او بیمه زندگانی.من بیمه خدمات درمانی...
او سکه و ارز...من سکته و قرض....
سخن شیخ چون بدینجا رسید مریدان نعره ای جانسوز
برداشته و راهی کلاسهای آموزش اختلاس گشتندی ....