داستان های کوتاه طنز - سیرجان فان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سیرجان فان
مطالب طنز و جالب بخون که پشیمون نمیشی!
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من

 

عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه*هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه

بچه ها را تشویق میکرد که دور هم جمع شوند.
معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال ها بعد وقتى همه تون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و
بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.

یکى از بچه ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.

 

? داستانک های طنز  ?

 

معلم داشت جریان خون در بدن را به بچه ها درس مى داد. براى این که موضوع براى بچه ها روشن تر
شود گفت بچه ها! اگر من روى سرم بایستم، همان طور که مى دانید خون در سرم جمع مى شود و صورتم قرمز مى شود.
بچه ها گفتند: بله
معلم ادامه داد: پس چرا الان که ایستاده ام خون در پاهایم جمع نمى شود؟

یکى از بچه ها گفت: براى این که پاهاتون خالى نیست.

 

? استاتوس های خنده دار ?

 

بچه ها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته
بود: فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست...
در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود... یکى از بچه ها رویش نوشت: هر چند تا مى خواهید

بردارید! خدا مواظب سیب هاست !

 

بقیه این جوک ها و داستانک ها در ادامه مطلب


 

یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى کرد نگاه مى کرد.
ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد.
از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟
مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى کنى و باعث ناراحتى من مى شوی، یکى از موهایم سفید مى شود.
دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!

? استاتوس طنز باحال و جدید ?
کارمندی به دفتر رییس خود رفت و گفت: «معنی این کار چیست؟ شما این ماه 200 دلار کمتر از چیزی که توافق کردیم به من دادید.»
رییس پاسخ داد: «میدانم، ولی من ماه پیش 200 دلار بیشتر به تو پرداخت کردم و هیچ شکایتی نکردی.»
کارمند گفت: «درسته، من اشتباهات موردی را میتوانم بپذیرم، ولی وقتی بصورت عادت شود وظیفه خودم میدانم به شما گزارش کنم!»

? استاتوس طنز باحال و جدید ?
رییس: «شما به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارید؟»
کارمند: «بله قربان.»
رییس: «خوبه، چون صبح که مرخصی گرفتید و به تشییع جنازه پدرتان رفتید، او به اینجا آمد تا شما را ببیند!»

? استاتوس طنز باحال و جدید ?

حاکمی به مردمش گفت : صادقانه مشکلات را بگوئید
حسن نزد حاکم رفت و گفت : گندم و شیر که گفتی چه شد ؟ مسکن و کار چه شد ؟
حاکم گفت : ممنونم که منو آگاه کردی ، همه چیز درست میشه
1 سال گذشت ...
حاکم گفت صادقانه مشکلات را بگوئید کسی چیزی نگفت !
تنها از میان جمع کسی آرام گفت : حسن چه شد ؟؟

? داستان های جوک جدید ?

در حین مصاحبه شغلی برای استخدام در یک شرکت، مدیر منابع انسانی از مهندس جوان صفر کیلومتری که تازه فارغ التحصیل شده بود پرسید: «حقوق مورد انتظار شما برای شروع کار چیست؟»
مهندس جوان گفت: «75000 دلار در سال، بسته به اینکه چه مزایایی داده شود.»
مدیر منابع انسانی گفت: «نظر شما در مورد 5 هفته تعطیلی، 14 روز مرخصی با حقوق، بیمه کامل درمانی، خودروی شیک مدل بالا و مزایای ویژه چیست؟»
مهندس جوان با تعجب از جا پرید و پرسید: «شوخی میکنید؟!»
مدیر منابع انسانی گفت: «بله، اما اول خودت شوخی را شروع کردی!»




موضوع مطلب :

شنبه 92 شهریور 23 :: 10:4 صبح

لوگو
یکی از بچه های با معرفت سیرجون که میخواهد لبخند بر روی لب شما بیاره!
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 95
  • بازدید دیروز: 81
  • کل بازدیدها: 88440
امکانات جانبی



قالب بلاگفا

قالب وبلاگ

purchase vpn

بازی اندروید